باز چشمانم را می بندم و ...
می بینم ...
می بینم آنچه را که با چشمان باز نمیتوان دید
آنچه را که دیدنش فقط کار دل است و بس
می بینم...
می بینمش که مثل ستاره ای در آسمان تاریک دلم نور می افشاند
چشمک می زند و مرا به سوی خود می خواند
می بینمش که همانند رودی کوچک کویر دل مرا سیراب میکند
و مرا در خود جاری ...
می بینم...